پری صابری* کارگزاران تئاتر خوب می‌دانند که تماشاگران مانند شیران غران مترصد بی‌گذشت، خطاپوشی نمی‌کنند

و شدیدا پاسخ می‌دهند! گاه با کف زدن‌های ممتد، گاه با خمیازه و بی‌اعتنایی و گاه با پرتاب گوجه‌فرنگی!شبی در تئاتر «کمدی فرانسز (Comedie Francaise)» پاریس که به تماشای یکی از آثار مولیر رفته بودم، شاهد سرشکستگی بازیگری بی‌مایه و بی‌مزه و متفرعن و خودشیفته شدم که با عکس‌العمل‌های خصمانه تماشاگران و سوت‌های اعتراض و هو و جنجال روبه‌رو شد و عرق‌ریزان و نفس‌زنان با رنگ و رخ پریده، از صحنه بیرون رفت؛ یعنی فرار کرد!

قانون بازی حکم می‌کند که در جایگاه تئاتر باید هر بار فاتحانه سر بلند داری و یا سوزش چنگ و دندان‌ها را تحمل کنی زیرا که هر اجرا مبارزه‌ای‌ست منحصر و غیرقابل تکرار، غیرقابل پیش‌بینی، با دوران و شرایط متفاوت.

تسویه حساب در لحظه انجام می‌پذیرد! نگران می‌شوی و معصومانه به‌دنبال راز موفقیت و کلید راهگشا می‌دوی. اما چه کسی می‌داند؟ چه کسی به آن حد از خودستایی رسیده است که فریاد برآورد: من کیمیای توفیق جهانی را در جهان تئاتر به‌دست آورده‌ام! کلید معما در دست من است! این است بهترین روش بازی، این است.

بهترین نوع تئاتر! این است بهترین تعریف از تئاتر! به گذشته‌ها می‌روی و با حس افتادگی می‌بینی نوآورانی جایگزین نوآورانی دیگر شده‌اند و هیچ فرمولی تمام و کمال در زمینه‌های مختلف تئاتر به نتیجه‌ای قطعی و قابل‌قبول برای همگان نرسیده است. ابرمردان تئاتر، طی قرون تئوری‌های گوناگونی را ارائه داده‌اند که گاه مغایر هم بوده‌اند و گاه مکمل هم! کار قضاوت بسی دشوار است.

شاید هم کار ما قضاوت نیست؟ شاید هم کار ما این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم! بی‌غرض، جدا از سلایق شخصی، عقاید بزرگ‌مردان و زنان تئاتر را بازگو کنیم. خواننده و بیننده را آزاد بگذاریم که خود به نتیجه دلخواهش برسد. ادراک حس بلوغ و آزادی رحمت و اعتبار بزرگی است. آیین زندگی است که پدران جای خود را به فرزندان بسپارند و بروند.

نوبت کهنه‌فروشان درگذشت / نوفروشانیم و این بازار ماست

موضوع تئاتر موضوع گسترده‌ای‌ست که با هیچ ترفند و حتی بی‌ملاحظگی نمی‌توان تعریف قاطع و بی‌چون‌وچرایی از آن در چند سطر یا چند صفحه ارائه داد؛ موضوعی که افق‌های گسترده‌اش در افق‌های گسترده انواع تئاتر و هنرهای دیگر ریشه دوانده است: درام، ملودرام، تراژدی، کمدی، اپرا، تئاتر باکلام، تئاتر بی‌کلام، تعزیه؛

تئاترهای ترکیبی: تئاتر و شعر، تئاتر و موسیقی، تئاتر و حرکت، تئاتر خیابانی، روحوضی و مضحکه؛  شخصیت‌سازی، روند قصه، گره‌افکنی، معماری کلام، معماری مکان، فضا، نور، دکور، لباس، آرایش، نقاب، حرکت، صوت، موسیقی. در یک کلام انواع تئاتر، با سرفصل‌های مستقل و معتبر، از تراژدی و تعزیه و آیین و درام گرفته تا سیرک و خیمه‌شب‌بازی و لال‌بازی و غیره و غیره.

طی قرون مفسرانی بوده‌اند که به‌رغم دانش و اطلاعات و حسن‌نیتشان، هم و غمشان بیشتر متوجه نحوه نگارش سبک‌های متداول و زرق و برق قوانین حاکم بر آن بوده است و به روش‌های نوین و خلاق با شک و تردید و تمسخر نگریسته‌اند.

قافیه و مفعله را گو همه سیلاب ببر / پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
رستم از این بیت و غزل ای شه دیوان ازل / مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

درد مولوی درد عمیق و کهنه‌ای‌ست. همواره دیدگاه‌های مستبدانه، احکام تثبیت‌شده تعادل آفرینش را به‌نفع قوانین جاری حاکم بر هم‌زده است. برای «حضور» باید خود را در اختیار گذاشت و مؤمن بود.

بی‌دلیل نبود که بهاراتا، بزرگ حماسه‌نویس هندی، تئاتر را مولد و معلم شور می‌دانست که از رحمت کامل الهی برخوردار است؛ رحمتی که با شنیدن اصوات و آواهای دل‌انگیز موسیقی، راحت‌تر به‌دست می‌آید؛ تا به آرامش و از خود بی‌خودی و سرشاری برسی: به معرفت.

شبی برفی، به امر تقدیر در گهواره یکی از بزرگ‌ترین تمدن‌های پرستاره جهان چشم گشودم؛ کشوری که شاید از سرما و سوز تاریخی پرحادثه و خون‌ریز، به شکل گربه‌ای کز کرده، در نقشه جغرافیایی کره خاکی نقش بسته است؛ ایران: وطنم!

کشوری پر از ماجرا، بگیر و ببند و هجوم و حمله و قصه و غصه و خاطره و اسطوره‌های شاهنامه، گونه‌های شعر و غزل‌های جواهرنشان: عطار، سعدی، حافظ، مولوی و مصیبت‌نامه‌های آیینی تعزیه.

مادرم قصه‌ها را در گوش‌هایم زمزمه می‌کرد و از تعزیه‌های پرجلال و شوکت دوران کودکیش برایم می‌گفت؛ از شاهنامه از تراژدی رستم و سهراب. دگرگون می‌شدم به سرزمین جادویی نمایش راه‌می‌یافتم. با تمام وجودم حس می‌کردم موسیقی این اسطوره‌ها باید چه قدرت سحرانگیزی داشته باشند و بدون موسیقی حتما می‌میرند و رگ‌هایشان از جریان خون ناب جوشان خلوص تهی می‌شود.

زمانی که شروع به کارگردانی کردم و از بزرگان شعر و ادب فارسی و تعزیه بهره گرفتم، موسیقی عضله‌بندی کارهای نمایشی من شد.من به باغ عرفان، هفت شهر عشق، بیژن و منیژه، رستم و سهراب، شمس پرنده، آنتیگونه، یوسف و زلیخا، رند خلوت‌نشین، سوگ سیاوش، من از کجا عشق از کجا، لیلی و مجنون، هفت خان رستم، بدون موسیقی و موسیقی زنده که در طول تمرین‌های چندماهه در تار و پود نمایش بافته می‌شد شکل نمی‌گرفتند.

نفسی بود که بادبان‌های کشتی را بر روی امواج اقیانوس استوار می‌کرد. من خدا را شکر می‌کردم که به من گوش داده است تا از موسیقی لذت ببرم و به آب‌های زیرزمینی قنات‌های پرتوان پنهان مملکتم راه پیدا کنم؛ راهی به ریشه‌ها! تماشاگران را همراه خودم، همراه کلام، حرکت، نور، شعر و موسیقی به سرزمین زمردین زیبایی ببرم، به سرشاری دعوت کنم؛ تا خدا را ببینند. من نمی‌توانم از سمفونی پرشکوه طبیعت سرباز زنم.

نمی‌توانم کنار دریا بنشینم و صدای خروشان امواج را نشنوم. از شنیدن لرزش برگ‌های صنوبر لذت نبرم. از آوارهای آتشفشان و زلزله و بلایا، به فروتنی پی‌نبرم. اصوات موسیقایی جهان، مرا به روشن‌بینی و مسرت دعوت می‌کنند.

چه سرمستی‌ای بالاتر از شنیدن تیک‌تاک قلب انسان‌ها که معنای ریتم و هماهنگی را به من می‌آموزد؟ می‌آموزد که یک لحظه خطا در هماهنگی ریتم منظم و گوش‌نواز قلبم، زندگی را از من می‌گیرد. ناگزیر به‌دنبال چنین آواهای حاکم بر طبیعت و حیاتم؛

به‌دنبال همان نیاز مردمان سنتی کوچه و بازار ایران که برای شنیدن آواز قناری‌ها بر سردر دکه‌هاشان بی‌دریغ و سخاوتمندانه هزینه می‌کنند. موسیقی در تئاتر می‌تواند به چنین نیازی پاسخ دهد. موسیقی درست انتخاب شده که میزانش در تقدس و سرمستی است و دعوت به‌معنای زندگی و بشارت درون و خلوص. از یاد نبرده‌ام که حضرت آدم را با موسیقی به کره خاکی رهنمون شدند؛به آزمون بزرگ زندگی!

* نویسنده و کارگردان تئاتر

کد خبر 106595

پر بیننده‌ترین اخبار هنر

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز